فضه خادمه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهما
نقل است از شیخ عبدالله مبارک که گفت وقتی به مکه معظمه می رفتم وقت نماز صبح از راه بیرون شدم تا به امر حق مشغول شوم از طرفی صدای ناله بگوشم رسید، پیش رفتم زنی را دیدم چادری از پشم بر سر کشیده گوش دادم که چه می گوید: این آیه را می خواند امن یجیب المضطر اذا دعاه» من بگوشه رفتم و نماز گذاردم پس پیش رفتم و گفتم السلام علیک ـ از آیه قرآن جواب داد سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین ـ سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمه»
پرسیدم ای خواهر از کجا میآئی؟ باز از آیه قرآن جواب داد
یخرج من بین الصلب و الترائب» یعنی از پشت پدر و رحم مادر پرسیدم بکجا میروی و چه اراده داری؟ جوابداد:
منها خلقناکم و فیها نهعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری» گفتم ای عجوزه ازکدام شهر و دیاری و از کدام باد میآئی؟ گفت من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارم کنا حولاه» دانستم از بیت‌المقدس میآید ـ گفتم: الحال بکجا میروی، گفت: والمله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا»
دانستم به طواف کعبه میرود با خود گفتم ای عبدالله تو خود را از مردان روزگار می دانی باش تا ن درگاه را به بینی. رباعی :
گفتم که مگر تو را هواخواه منم *** در بادیة عشق تو گمراه منم
اکنون چو همی بنگرم ای جان جهان *** در خرمن عاشقان یکی کاه منم
پرسیدم در این بیابان کسی را با تو همراه نمی‌بینم که ترا رهبری کند بیدلیل و همراه در این راه چون می روی؟ جواب داد الله نور السموات و الارض و الله معکم اینما کنتم» راهنمائی بنده خداست همه جا رهبر و همراه اوست و همه جانبفرمان اوست هر کرا خواهد راه نماید.
من یهدی الله فهو المهتدی و من یضلل فلن تجد له ولیاً مرشداً»
گفتم: ای مادر زاد و راحله همراهت نمی‌بینم، همه کس را از خوردنی
و آشامیدنی ضرور است؟ گفت
و فی السمآء رزقکم و ما توعدون» یعنی روزی دهنده خدا است و رزق از آسمان میرسد هر جا که باشم ـ
گفتم: اکنون ترا بطعام میل و خواهش است؟ لافت:
و ما جعلناهم جسداً لا یأکلون الطعام» همه کس را بطعام حاجتست پس توشه را که همراه داشتم از بالای شتر فرود آوردم و نزد او بردم و بخورد ـ گفام بآب احتیاج هست؟ گفت:
و جعلنا من المآء کل شیء حی افلا یؤمنون»
مطهرة آب حاضر کردم آب خورد پس گفتم بر شتر سوار می شوی تا بقافله برسیم؟ گفت ان احسنتم احسنتم لانفسکم» هر که نیکوئی کند بخود کند ـ شتر پیش آوردم سوار شود چادر بر خود پیچید برخاسته گفت؛ قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم» چشم پوشیدم تا سوار شد ـ پس گفت:
سبحان الله الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین»
شکر مر خدائی را که چنین جانور را مسخر بندگان گردانید ـ
پرسیدم ترا چه نام است، گفت ارجعی الی ربک راضیة مرضیة دانستم (راضیه) نام دارد ـ مرا رقتی دست داد با خود گفتم بیت»
تا بکی در راه دین با دیو انبازی کنم ** همچو نامردان در این درگاه جان بازی کنم
پرسیدم ای راضیه اینم علم و زهد را از که آموختی؟ گفت
(انا وجدتا آبائنا کذلک یفعلون» از پدر و مادر خود
گفتم: ای راضیه مرا ببرادری خود قبول داری، گفت انما المؤمنون اخوه ـ پرسیدم چند روز است از قافله جدا شده‌ای؟ جوابداد:
فی ستة ایام سواء للسائلین» شش روز است ـ
پرسیدم: ترا هیچ فرزند هست؟ جواب داد:
سیقولون ثلاثة» دانستم سه پسر دارد ـ پرسیدم نام آنها را گفت واتخذالله ابراهیم و خلیلا و وهبنا له اسحق و یعقوب» دانستم نام پسران او ابراهیم و اسحاق و یعقوب است گفتم در این راه بی‌جاده و بی‌نشان بی‌رفیق شبها چون میرفتی؟ جوابداد و بالنجم هم یهتدون ستارگان همه نشان راهند و رفیق خداست.
چون قدری راه رفتیم بر سر دو راهی رسیدیم گفتم بکدام راه باید رفت؟ گفت اصحاب الیمین بدست راست ـ پس پارة راه که رفتیم بقافلة رسیدیم چون چشمش بقافله افتاد این آیه را خواند.
انما اموالکم و اولادکم فتنه ـ دانستم او را در این قافله مال و اولاد هست ـ راضیه از شتر فرود آمد و مرا گفت بسم الله مجریها و مرسیها، و روان شد ـ سه جوان باستقبال او از قافله بیرون آمدند. پسران خود را دید و شکر خدایرای بجای آورده گفت:
الحمدالله الذی اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور الذی احلنا دارالمقامة من فضله ـ آن جوانان پیش آمده در خاک قدم او افتاده و خدمت بجای آوردند؛ بخیمه درآمد و بنشست و جوانان بخدمت مادر بپای ایستادند ـ راضیه رو بآنها کرذد گفت تزودو افان خیر الراد التقوی یعنی توشة آخرتن تقوی و پرهیزکاری است ـ پس روی بمن کرد و گفت اخلوها بسلام آمنین» ـ من داخل خیمه شده و نشستم راضیه دو رکعت نماز شکرانه بجای آورده بعد طعام حاضر کردند، راضیه بمن گفت کلوا واشربوا» چون بطعام خوردن مشغول شدیم راضیه دست کشید، گفتم ای راضیه از راه دور آمدة چرا طعام کم میل کردی؟ گفت و لا تسرفوا» یعنی اسراف نمی‌کنم.
جوانان همچنان در خدمت ما ایستاده بودند، من برخاستم و راضیه را وداع کردم و بیرونم آمدم، آن جوانان بمشایعت من آمدند از ایشان پرسیدم مادر شما چند روز است از قافله جدا شده و بیزاد و توشه مانده؟ گفتند شش روز است خبر از او نداریم و خدا از او آگاه بود.
گفتم مادر شما سخن نمیگوید الا از قرآن؟
گفتند آری، وقتی در مسجد قرآن میخواند چون بدین آیه رسید:
لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلکم یتفکرون»
بیهوش شد بعد از لحظة بخود آمد ما در عقب او نشسته بودیم روی بما کرد و گفت حقتعالی در این آیه مثل زده و بیان فرموده که اگر این قرآن را بر کوه میخواندند هر آینه از ترس و خوب پاره و شق می‌شد و از هم می ریخت و بجای خود نمیماند پس دلهای مردمان از سنگ سخت‌تر است و در این مثل فکر و اندیشه نمیکند که چه در پیش است؟ پس اگر بگوئیم پیروی این مثال میکنیم دروغ گفته باشیم و حقتعالی خبر داده است.
لیسئلن الصادقین عن صدقهم» در آن روز که از راستگویان راستی رسند وای بر دروغگویان! پس مادر ما از آنروز سخن نگفت الا از قرآن مجید.
عبدالله گفت چون این سخن شنیدم بر سر خود زدم که آه، واویلا! تا از این زن اینها را ندیده بودم بر مردی و مسلمانی خود می نازیدم پس از جملة دروغگویان باشم. بیت»
در دهر نیست چو من نابکارتر
در عرصه کس ندیده چو من خوار و زارتر
دعوی کنم که نیست در اسلام همچو من
نی نی ز کافران فرنگیم خوار تر
فرهنگ لطیفه های قرآنی نقل از جامع التماثیل

نمونه آشنایان با قرآن

نمونه کاربرد فرهنگ موضوعی قرآن

نمونه نکته های زاهدانه

ـ ,گفتم ,راضیه ,پس ,راه ,پرسیدم ,در این ,گفتم ای ,ـ پرسیدم ,روز است ,جواب داد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی نیما انزابی نژاد اموزش رایگان ایلوستریتور فارسی مشاوره درمانی خرید خانه ملک مسکونی در تهران فروشگاه ابزار آلات دستی و برقی zaban دانلود جزوه جامع هندسه کنکور ریاضی معرفی برندهای سمعک دانلود کتاب تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی فاطمه جان احمدی همراه خلاصه